از مرگ به سوی زندگی

گفت و گویی متفاوت با یکی از جوانان شهرستان بندرماهشهر که از دریچه‌ای دیگر به زندگی نگاه می‌کند.
در بندر ماهشهر، جوان ۲۳ ساله‌ای زندگی می‌کند که شبیه خیلی از دهه هفتادی‌های دیگر نیست؛ شاید یک مورد نادر اما او جوانی است که دلش با شستن داوطلبانه اموات آرام می‌گیرد. او یک نیروی داوطلب است یکی از همان جهادی‌های جوان که این بار یک عرصه متفاوت را برای کمک به دیگران و انجام کار خیر انتخاب کرده است. داستان زندگی امیرحسین عبادیان، ماجرای زندگی جوانی است که به طور مادرزاد با یک چشم نابینا به دنیا آمد اما این نابینایی هیچ‌وقت مانع رسیدن او به اهدافش نشد و او در هر مسیری که قدم گذاشت، با دست پر به مقصد رسید. حالا در این بندر کوچک در جنوب خوزستان، او را خیلی‌ها هم به عنوان یک نقاش ماهر می‌شناسند، هم یک خیاط حرفه‌ای و هم یک کارشناس پوست و موی دقیق. او البته سوای همه اینها برای خیلی از مردم شهر، همان جوان جهادگری است که عاشقانه پای یک انتخاب ایستاده است؛ شست‌و‌شوی اموات به نیت کمک.

 

 غسالی و شست‌و‌شوی اموات شاید انتخاب خیلی‌ها نباشد، چطور می‌شود که یک جوان ۲۳ ساله به این کار علاقه پیدا می‌کند؟
من از کودکی نسبت به این موضوع کنجکاو بودم و دوست داشتم برای یک بار هم که شده این کار را تجربه کنم. بعد در نوجوانی این فرصت برایم پیش آمد. دبیرستانی بودم که یکی از نزدیک‌ترین دوستانم را به‌دلیل تصادف از دست دادم. موقعی که برای تدفین او به باغ رضوان ماهشهر رفته بودیم، پشت در غسالخانه، مسؤول غسالخانه را دیدم. خدا بیامرزد شیخ اوالی را. من از ایشان سراغ میت خودمان را گرفتم که گفت همین الان آوردند و آماده شستن است. همانجا یک دفعه پرسیدم که من هم می‌توانم برای کمک بیایم؟ پرسید نمی‌ترسی؟ گفتم نه و با هم وارد غسالخانه شدیم. این اولین تجربه من از حضور در فضای غسالخانه بود.
 این اولین تجربه چطور بود؟
واقعیتش بیشتر برای من دردناک بود چون دوستم به عنوان میت روی سنگ خوابیده بود و تحمل این موضوع برایم سخت بود. با این حال بعد از غسل و کفن دوستم، وقتی او را از غسالخانه بیرون بردند، یک مرد ۵۰ ساله درشت هیکل را آوردند که سکته قلبی کرده بود، شیخ اوالی از من خواست بمانم و کمک کنم. من هم ماندم و حتی یادم است که آن موقع نه دستکشی داشتم نه پیشبند و لباس مخصوصی. بعد از این میت، باز یک میت دیگر آوردند که یک پیرمرد ۷۰ساله بود و من تازه بعد از کمک کردن به غسل و کفن او از غسالخانه بیرون زدم و برای خاکسپاری دوستم رفتم که البته دیر هم رسیدم و او را دفن کرده بودند. این اولین تجربه من از حضور در فضای غسالخانه بود و بعدها به مناسبت‌های مختلف برای آدم‌های مختلف تکرار شد. مثلا من چندسالی در یک مدرسه معلم هنر بودم برای شست‌و‌شوی پدر چند تا از همکارها  به غسالخانه رفتم بعد کم‌کم خبر به همسایه‌ها و دوست‌ها و آشناهای دیگر رسید و این تجربه مدام تکرار شد.
 از چه وقت برای شما غسالی به یک کار جهادی تبدیل شد؟
واقعیتش آن موقع‌ها کلمه جهادی اصلا در ذهنم نبود فقط یادم است که وقتی این کار تکرار شد و دیدم این نیاز وجود دارد، این جرقه در ذهنم خورد که با انجامش می‌توانم کمک کنم یا ثواب کنم. اصلا همین موضوع را هم به مسؤول غسالخانه‌مان گفتم که مخالفتی هم نکرد، فقط از سختی‌های کار گفت و این‌که میت‌ها همه با بدن سالم به غسالخانه نمی‌رسند که ما هم میت سوخته داریم هم میت قطع عضو و تصادفی و … من هم گفتم ایرادی ندارد. من نیت کرده‌ام داوطلبانه در این کار کمک کنم.
 سختی‌های غسالی همانطوری بود که مسؤول غسالخانه می‌گفت؟
بله، حتی خیلی بیشتر. تا اسم غسل میت می‌آید، تنها چیزی که به ذهن آدم‌ها می‌رسد یک پیکر صحیح و سالم است که فقط انگار خوابیده. اما غسال‌ها واقعا میت‌های مختلفی را با شرایط جسمی متفاوت شست‌و‌شو  می‌دهند، مثلا شستن یک جسد تکه تکه شده در تصادف واقعا دل می‌خواهد. من خودم یک بار جسدی را غسل دادم که چند روز از خودکشی‌اش می‌گذشت. وقتی جسد را به غسالخانه آوردند کاملا باد کرده و متعفن شده بود، شرایط آنقدر سخت بود که من دوبار حین غسل بالا آوردم. و بعد از این میت ما دیگر نتوانستیم میت دیگری را بشوییم چون فضای غسالخانه قابل ماندن نبود.
 با این سختی‌ها چطور ادامه می‌دهید؟
واقعیت این است که شاید این کار اولین‌بار برای من یک تجربه بود، اما حالا دیگر مدت‌هاست این عشق است که من را می‌کشاند سمت غسالی. علاوه بر این عشق یک احساس مسؤولیت هم هست که از یک جایی به بعد در دل آدم به‌وجود می‌آید، احساس مسؤولیت نسبت به آنهایی که مرده‌اند و حالا در غسالخانه نیاز به شست‌و‌شو دارند. شاید خیلی‌ها فکر کنند که این کار یک شست‌و‌شوی ساده است، اما ما اگر در قبال یک میت کوتاهی کنیم، تا زمانی که خودمان از دنیا برویم این حق گردن ما می‌ماند.
 واقعا از میت نمی‌ترسید؟
نه چرا بترسم؟ میت منم! میت شمایید! هرکدام از ما زنده‌ها ممکن است یک لحظه دیگر میت باشیم. هیچ‌کسی نمی‌تواند بگوید تا چه زمانی زنده است و این خصلت دنیا و آفرینش است.
 حتما حالا دیگر خیلی‌ها دوست دارند بدانند که از کجا درآمد کسب می‌کنید؟
خدا را شکر من از مهارت‌های مختلفی که در این سال‌ها کسب کرده‌ام به اندازه کافی درآمد دارم. من در دانشگاه شیمی خواندم اما به خاطر علاقه‌ام به کارشناسی پوست، مدرک بین‌المللی درماتولوژیستی دارم و دریک کلینیک زیبایی مشغولم. از طرف دیگر به خاطر علاقه‌ام به هنر، مدرک نقاشی رنگ روغن دارم و در این حرفه هم دستی بر آتش دارم. همین طور به خاطر علاقه زیادم به خیاطی و دوخت، به صورت خودآموز با کلی آزمون و خطا، دوخت لباس عروس را یاد گرفتم و الان در زمینه طراحی لباس عروس هم فعالم البته این کار را به خاطر این که یکی از چشم‌های من به طور مادرزاد بینایی ندارد، خیلی جدی دنبال نمی‌کنم چون ممکن است به همین چشم سالم هم آسیب بزنم.
 نابینایی مادرزادی حتی برای یک چشم ممکن است برای خیلی‌ها سد راه باشد، برای شما اما این اتفاق نیفتاده؛ چرا؟
حقیقتش را بخواهید من خیلی وقت‌ها یادم می‌رود که یک چشمم نمی‌بیند، یعنی اصلا به این موضوع فکر نمی‌کنم، می‌دانم که وقتم برای زندگی در این دنیا کوتاه است و نباید کار امروز را به فردا موکول کنم، شاید دیگر فردایی وجود نداشته باشد.
 با این همه مشغله چطور وقت برای این کار جهادی غیرمتعارف پیدا می‌کنید؟
اگر انگیزه انجام یک کاری در دل آدم باشد وقتش هم پیدا می‌شود. واقعیت این است که من فکر می‌کنم اگر آدم در یک کاری به آرامشی که می‌خواسته رسیده و این کار به دیگران آسیبی نمی‌رساند، چه از نظر جسمی چه روحی و چه مالی، باید آن کار را ادامه بدهد. من هم آرامشم را در غسل اموات پیدا کرده‌ام. شاید برایتان عجیب باشد، اما روزهایی که از نظر روحی دگرگونم یا روزهایی که غبار غم روی دلم نشسته، از ساعت ۷ صبح می‌روم بهشت رضوان و بین مزارها قدم می‌زنم یا می‌روم داخل غسالخانه و روی سنگ دراز می‌کشم.
 همان سنگی که میت‌ها را رویش غسل می‌دهند؟
بله همان سنگ، من بارها این تجربه را داشته‌ام، حتی با آب غسل خودم را شسته‌ام، فکر می‌کنم هرکسی باید ایمانش را یک جایی محک بزند و برای من غسالخانه، معیار محک بوده است.
 در این روزهای کرونایی حتما شست‌و‌شوی بیمار کرونایی هم نصیب‌تان شده؟
بله متاسفانه در شهر ما آن اوایل شیوع ویروس کرونا کسی حاضر نبود متوفیان مبتلا به کرونا را شست‌و‌شو بدهد. فکر کنم فوتی‌های کرونا در ماهشهر از اردیبهشت ماه بود که شروع شد و در نیمه خرداد آمار واقعا بالا رفت. این روال در تابستان هم ادامه داشت، با این تفاسیر که در گرمای شرجی وحشتناک بندر ماهشهر ما مجبور بودیم دولایه لباس پلاستیکی و ماسک بپوشیم و با چکمه و روپوش مخصوص بالای سر متوفیان باشیم. گاهی این گرما آنقدر زیاد و غیر‌قابل تحمل بود که من دوبار خودم حین غسل دادن غش کردم.
 هیچ‌کسی مخالف حضور شما در غسالخانه حداقل در دوران کرونا نبود؟
چرا، خیلی‌ها به من می‌گفتند این مسؤولیت را قبول نکن، اما انگار یک صدایی ته ذهنم می‌گفت برو هیچ مشکلی برایت پیش نمی‌آید. هرچه که بود همین صدا من را به جلو رفتن در مسیر امیدوار کرد.
 از تجربه شست‌و‌شوی اموات کرونایی هم برایمان بگویید.
تجربه عجیبی است. وقتی اعلام می‌شود که جسد کرونایی می‌آورند، ظرف چند ثانیه دیگر کسی داخل غسالخانه نمی‌ماند. خیلی وقت‌ها بعد از شست‌و‌شو و غسل و کفن میت، وقتی او را به خانواده‌اش تحویل می‌دهیم حتی جرات نمی‌کنند نزدیکش بیایند و نماز میت برایش بخوانند. واقعا کرونا یک تجربه و آزمون بزرگ در همه فعالیت‌هاست.خودمان را محک بزنیم
حالا دیگر مدت‌هاست این عشق است که من را می‌کشاند سمت غسالی. عشق و یک جور احساس مسؤولیت… جدای از اینها، روزهایی که از نظر روحی دگرگونم یا روزهایی که غبار غم روی دلم نشسته، از ساعت ۷ صبح می‌روم بهشت رضوان و بین مزارها قدم می‌زنم یا می‌روم داخل غسالخانه و روی سنگ دراز می‌کشم. حتی با آب غسل خودم را شسته‌ام، فکر می‌کنم هر کسی باید ایمانش را یک جایی محک بزند و برای من غسالخانه، معیار محک بوده است.

جهاد کمک‌رسانی به کودکان سرطانی
کمک‌های داوطلبانه او و حس مسؤولیت اجتماعی‌اش فقط به بحث غسل اموات خلاصه نمی‌شود، چرا که امیرحسین عبادیان سال‌هاست عموی مهربان کودکان مبتلا به سرطان خوزستان هم هست؛ جوان هنرمندی که در مراسم‌های مختلف و برای شاد کردن بچه‌ها و تغییر روحیه‌شان هر کاری از دستش بربیاید انجام می‌دهد. تجربه‌ای که درباره‌اش می‌گوید:« من در ارتباطم با کودکان مبتلا به سرطان، بارها و بارها درس گرفته‌ام، از صبرشان، توان‌شان و … خیلی وقت‌ها احساس می‌کنم حضور این بچه‌ها در زندگی من بی‌دلیل نبوده و در حقیقت این ما هستیم که به آنها نیاز داریم .»

https://mahshahr.news/154617کپی شد!
829